کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

وقتی مامان کوچولو بود... ( با کمر خوردم زمین, میام بعدا مینویسم :(

اینجا 4 سالم بوده و اون عکس پشتی هم خواهرمه که 8 سالشه. از راست: من, دختر داییم که یک سال از من بزرگتره و یه پسر 5 ساله داره, دختر خالم که 8 ماه از من بزرگتره و مجرده, اون پسر کوچولو هم مسعود پسر خالمه که سه سال از من کوچیکتره. اینچام تولد 1 سالگی مسعوده. من پست سر باز انسی جونی   اینجا روز اول سر کار رفتن من بود. چقد خوشحال بودم. از نیشم که تا حلقم بازه معلومه   من و مامانم  این دختر کوچولو یکی از نوه دایی مامانمه ولی همه فامیل مامان میگن کوپی بچگی های منه. منم گفتم با کودکیم عکس داشته باشم.    ...
24 مرداد 1391

24.5.91

سلام دوستای نازم. الان ساعت 5 صبح سه شنبست و ما از پریروز افطار رفتیم مایون و الان رسیدیم خونه. ممنونم از نظراتتون. الان خوابم میاد خیلی. فردا میام هم جواب میدم هم تایید میکنم. خیلی ذوق زده شدم دیدمشون. مرسی. راستی رمز همون دو تاییه که به همتون دادمش دیگه. جدید جدیده؟!!!  چرا همه رمز خواستن؟  پ.ن: خانومی جون خواهرم دقیقا 4 سال از من بزرگتره.   پ.ن1) عکسای کوروش و گرفتیم. از لحاظ سادگی و هنری قشنگن و دوسشون دارم. ولی فقط یکیشو زده رو شاسی و من گفته بودم همشو بزنه. و البته که هنوز سی دی شو نداده بهمون. منم فردا قرار پاچه های قشنگمو ور بمالم و برم دعوا (چقدم که من میتونم). آخه هزینه کامل رو شاسی زدن و سی دی ...
24 مرداد 1391

20.5.91

یه روز دیگه با کوروش عزیزم. بعد از کارهای روزانه و غذا دادن به پسرم زنگ میزنم به مامان. میگه میاین اینجا  افطار؟ میگم ببینم چی میشه خبر میدم. ساعت 7 شده و میریم اونجا. سوپ و خوراک جیگر و سیب زمینی و  پنیر و کره گردو و... ظرفا رو می شوریم. بابا میگه بریم مایون. حوصله ندارم. بین رفتن و پ نرفتنیم. بابا  خودش میره. میگه شمام خواستین بیاین. بعد از نیم ساعت زنگ میزنه که کلیدای باغ و نبردم. مام سریع  حاضر میشیم که بریم دیگه. دم دریم که بابا زنگ میزنه که پیدا شده کلیدا. مام که از اول حوصله نداشتبم  بریم تصمیم میگیریم بریم ویتامین سرا و یه معجونی بزنیم بر بدن. مامان ...
21 مرداد 1391

میخوانمت بک یا الله...

  امشب شبیست که چشم ها و دستهای شما را ودیعه میخواهم تا واسطه ای باشند بین من و معشوق قدیمی ام... . کاش مرا هم از آینه قلب های زلال شما  بهشتی بخواهد. بهشتی که لبحند رضایت او تمام وعده اش باشد... ...
20 مرداد 1391

19.5.91 ( اضافه شد )

امان از این روزای تکراری ای خدا. ساعت 12. کوروش یه ساعته که بیداره. منم خواب و بیدارم. خودش  خوابش میبره. ولی همش ناله میکنه. میبینم اوه پی پی کرده زیادددد. عوضش میکنم. باز غذا درس میکنم  براش. محمد هنوز خواب تو اتاق. ساعت 1 شده و کوروشم درحال خوردن فرنیه. باباش میگه میخوام ببرمش خونه مامان اعظم. خوب باشه. حاضرش میکنم و میرن. وبلاگ ب چه داری... سر داری رو آپ میکنم. با  خواهرم حرف میزنم. با یگانه هم همینطور. پرووو میگه ما داریم گوشت کباب شده میخوریم. دلم میخواد خوببببب. هر چی سعی میکنم نمی تونم یاهو مسنجر و دانلود کنم. همش ارور میده! نمیدونم چرا؟ نمی  ...
20 مرداد 1391

ادامه 18.591

به چهره مظلوم و خوشگل کوروش نگاه میکنم و یا علی گویان میرم طرف برنچ نیمه ها. سه قاشق برمیدارم و میشورم  خوب حالا یه دونه پیاز فندقی با یه بسته آب مرغ. همچنان پروسه پاکسازی معده ادامه داره. با یه خرده نمک. تو یه قابلمه دیگه از مواد فرنی میریزم و به همراه یه فنجون شیر میذارم بپخه. ( کلیک ) ( کلیک ) میام پیش کوروش و نگاش میکنم ( کلیک ) . چه طعم ملسیه عاشقی به به. میبوسمش. دلم براش تنگ شده.  وبلاگ خونی که دیگه جزو لاینفک زندگیم شده. از همون وبلاگه که شروعش کرده بودم یکم میخونم. خوب مینویسه. به همه هم باز سر میزنم. (محیا جون زودی بر گرد پیش مامانت. مامانت دلش خیلی برات ...
19 مرداد 1391

18.5.91

فعلا رو مود روزانه نویسی هستم. تا ببینم تا کی ادامه داره... بچه ها هر کی حوصله نداره نخونه چون طولانی میشه.احساس میکنم اینجوری نوشتن در آینده برای خودم و کوروش و جتی اطرافیان خاطره انگیز تر میشه. راستی هر  گونه غلط املایی به علت نداشتن برچسب فارسی ساز روی کیبرده.         از صب دو بار برون روی داشته. اونم چه رنگی؟ نارنچی جیغ. خوشم میاد  پسرم همه کارش رو مده. ( چدی جالا مدفوع نارنچی که کمی به قرمز میزنه نشانه چیه؟ تو نت زدم نوشته بود اختلالات دستگاه گوارش ) کاش میشد الان به طیبه جون زنگ میزدم میپرسیدم. ولی میدونم چون روزه هستن الان خوابن. نق نق نق. فخ فخ بینی! ای خدا یعنی سرما...
18 مرداد 1391

17.5.91

با غر غر بلند میشم برای کوروش غذا میذارم. برنج نیمه+ آب پای مرغ  + یه پیاز کوچولو  فعلا همین تا معدش استراحت کنه. محمد اومده هویج و پسته تازه آورده. سینک و پر اب میکنم هویجا رو میریزم توش. پسته ها رو میریزم تو یه ظرف و با یه ظرف دیگه میام میدم به محمد ازش میخوام  همون طور که داره شبکه ورزش و میبینه. پوستشونو بگیره. لکه های روی سرامیکا بدجور دهن کجی میکنن بهم کصافطا.   یه تشت بزرگ بر میدارم. پودر لباسشویی میریزم و ریکا با آب داغ. از آشپزخونه شروع میکنم. درای کابینتا, قسمت آکواریوم و گلها, گاز. در حدی تمیز میکنم که جالشو دارم . غدای کوروش و میدم و میرم توالتم میشورم. در همین حین ...
18 مرداد 1391

16.5.91

دارم فکر میکنم به اینکه امروز 15امه. باید برم آتلیه عکسای پسری رو انتخاب کنم زنگ میزنم به آتلیه ببینم این روزا چه ساعتایی هستن! خانومه میگه 5-7. بعد باز فکر میکنم کوروش و کچا بذارم؟ محمد که ساعت 5 باید بره شرکت تعاونی و بعدشم هتل درویش افطاری دعوته! پس نمیشه پیش اون گذاشتش!! خونه مامانم میذارمش.ساعت 5 و نیمه! خاضر شدیم و اول با محمد کوروش و میبریم خونه مامانم که دم درشون رئوف و میبینیم که داره میره کلاس زبان. با محمد هم مسیرن. کوروش که رفت بالا. همه با هم میریم فتو گلرخ و من پیاده میشم. بعد از کمی انتظار عکسا رو میبینم. و همینجور مثل این مامان لوسا اشکام سرازیر میشن از عشق. از غشق یه پسر کوچولوی دوست داشتنی! باز ناباوری میاد سراغم....
18 مرداد 1391